خداحافظ دیار آشنایى جگر سوزاندى از داغ جدایى
خداحافظ فرات کم محبت خداحافظ عطش اى عشق عترت
خداحافظ خیام گلشن من بود خاکسترت بر دامن من
خداحافظ مزار شیرخواره که هستى بهر اصغر گاهواره
خداحافظ مه ابرو کمونم على اى ارباً اِبا مهربوم
خداحافظ علمدار مودب پس ازتوگشته سیلى رزق زینب
خداحافظ سرشمشیر خورده فداى چشم تو که تیر خورده
خداحافظ الا اى مَشک پاره دلم شد آسمان پرستاره
خداحافظ تن پامال مرکب شده رخت اسیرى رخت زینب
نظرات شما عزیزان:
نازم آن آموزگاري را که در يک نصف روز
دانشآموزان عالم را همه دانا کند
ابتدا قانون آزادي نويسد بر زمين
بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند